صحنه در نمای نزدیک از کاغذ، واضح و بی نقص باز می شود. ما به آرامی حرکت می کنیم تا مردی با ظاهر کمی ژولیده، مایکل وگاس را که پشتش به سمت ما چرخیده بود، نشان می دهیم. او یک خرگوش را در آغوش گرفته و ظاهراً او را گرفته است. او به اطراف نگاه می کند، و منطقه را بررسی می کند. جنگل کاملاً ساکت است. همانطور که به اطراف نگاه می کرد، وزش باد درختان را تکان داد. او که متقاعد کیر تو کس متحرک شده بود که پاک کردنش هیچ نتیجه ای ندارد، رفت. ما او را در حالی که به داخل جنگل می رود دنبال می کنیم و در نهایت به یک کمپ موقت می رسیم. پارچه ها به طور تصادفی روی میله ها آویزان می شوند. شعله ای کهنه در مقابلش می ماند و در حالی که شروع به آماده سازی خرگوش می کند، با احساس چیزی ناگهان از خواب بیدار می شود. او با تعقیب حواس خود، از میان جنگل برمی‌گردد تا اینکه به اتاقی نزدیک می‌آید، در برس مخفی شده و در حال تماشای توقف ماشین و دو زن، لونا امیلی ویلیس و گوئن اما هیکس، بیرون می‌شوند. آنها برای آخر هفته ای که لونا رزرو کرده اینجا هستند. گوئن عصبی است زیرا به انزوای کشور عادت ندارد.